اشک طوفانی

همه چی از همه جا

اشک طوفانی

همه چی از همه جا

حرف دلم

من ایکسی(x)بودم که تو هرگز نتوانستی من رو حساب کنی،فکر کردی

 من انی(n)هستم و هر عددی که می خواهی را می توانی روی من بگذاری،من خوبی های تو را توان می دادم تا چند برابر شوند،اما تو بدی هایم را جمع می کردی و همه را به توان(n) می رساندی.میدانی با بدی هایت چه کردم؟؟؟؟عبارت جبری بدی هایت را نوشتم و همه را یکی کردم تا بدی هایت کم شوند!!!...اما تو چه؟؟؟

گفتند بگردم و پیدا کنم تساوی مساوی مان را  هر چه گشتم چیزی پیدا نکردم برای همین آکلاد{}را بستم . این شد که مجموعه ی زندگی من شد تهی.

امتحان ریاضی داشتم ......مخم هنگیده بود ....یهو اینو نوشتم 

نظرات 2 + ارسال نظر
یونس پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:53 http://guardian.blogsky.com

خیلی قشنگ نوشتی...نوشین جان...

میسی عزیزم

هنگامه شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:13 http://hengameharjomand.blogsky.com

خاطرات ناب

با حضورت، لحضه هایم خاطراتی ناب شد
با وجودت، جویبار شعر من پرآب شد
با قدومت، شد گلستان دشت خشک زندگی
باطلوعت، روح تاریکی و شب در خواب شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد